خاطرات آیت الله شبیری زنجانی (عضو شورای مرکزی فداییان اسلام) در گفتگو با پایگاه خبری مقام معظم رهبری |
![]() |
![]() |
|
پايگاه خبری مقام معظم رهبری در گفتوگويي با آيتالله سيدجعفر شبيري زنجاني از شاگردان آيتالله حائري يزدي و نيز از همدرسان آيتالله خامنهاي درباره خصوصيات رفتاري، علمي و معنوي ايشان جویا شده است. *شما از چه زماني با مرحوم آيتالله مرتضي حائري آشنا شديد؟ -آيتالله شبيري زنجاني: پيش از تولدم ايشان با پدرم انس و آشنايي داشتند. پدرم شاگرد پدر ايشان بودند. خودم هم قبل از حضور در درسشان، زياد خدمتشان ميرسيدم. همچنين در مدرسه دين و دانش كه ايشان تأسيس كردند. *آوازه علمي مرحوم شيخ مرتضي حائري در قم چگونه بود؟ -ايشان را به علميت ميشناختند. سن ايشان از همه مراجعي كه در قم بودند كمتر بود، اما قابل احترام بودند. البته ايشان هيچگاه رساله نداد كه ظاهراً اين كار به توصيه پدرشان بود. اما اگر پدرشان هم توصيه نكرده بودند، با توجه به روحياتي كه داشتند، باز همين كار را نميكردند. مرحوم حاج شيخ عبداالكريم حائري به پسرشان فرموده بودند: "من سراغ مرجعيت نرفتم، مرجعيت سراغ من آمد و من اشتباه كردم كه قبول كردم. شما اين اشتباه را نكنيد. " يادم هست زماني كه ميخواستم در درس خارج شركت كنم، با اخوي (آيتاللهالعظمي سيدموسي شبيري زنجاني مرجع تقليد در قم) مشورت كردم كه درس كداميك از بزرگان و شخصيتها شركت كنم. دقتهاي اخوي معروف است، ايشان فرمودند من خودم درس شرح لمعه آقا مرتضي حائري ميرفتم، خيلي خوشم ميآمد، ولي شما خودتان بايد درسها را برويد و ببينيد كدام را ميپسنديد، چون سليقهها فرق ميكند. به هر حال در درس خارج فقه و اصول ايشان شركت كرديم و حتي ايشان درس خصوصي گذاشتند كه به اتفاق رهبر معظم انقلاب و اخوي بزرگ ايشان ميرفتيم كه ظاهراً بعدها مرحوم آقاي بهجتي (شفق) هم آمدند. من خيلي از درس آيتالله حائري خوشم آمد و بسيار خوب و دقيق بود. در درس عمومي ايشان هم جمعيت خيلي زيادي نبود، اما افرادي كه بودند، درسخوان و جدي بودند. *تدريس ايشان از چه ويژگيهايي برخوردار بود؟ -خصوصيات درس ايشان اين بود كه كمتر نقل قول ميكردند و بيشتر فكر ميكردند و اينطور نبود كه اقوال ده، بيست نفر را نقل كنند. حالا يادم نميآيد، چيزي را متن قرار داده بودند، ولي همانوقت كه درس ميدادند، بيشتر فكر ميكردند. يعني احتمالات بيان ميشد و جواب اشكالات مطروحه را ميدادند. ابتكار زيادي داشتند؛ يعني خودشان صاحبنظر بودند و خيلي هم منصف. يادم ميآيد كه يكمرتبه ايشان نظر بسيار دقيقي بيان كردند و فرمودند: "اين را كسي نگفته " اما بعد از فاصله كوتاهي گفتند: "البته ممكن است كه در مطالعات سابقم اين نظر را مرحوم آقا ضياء فرموده باشند و در ذهن من جايگزين شده و الآن خيال ميكنم كه نظر من است. " خوب اين انصاف دادن است و نشاندهنده صفاي ايشان بود. صفاي ايشان مورد اتفاق نظر همه بود. ايشان صفاي خاصي داشتند. *رابطه ايشان با شاگردان چگونه بود؟ -خيلي باصفا بودند؛ اصلاً در برخورد با شاگرد، بزرگي به خرج نميدادند و در برابر شاگردان خيلي متواضعانه و دوستانه برخورد ميكردند. با تمام شاگردانشان دوست بودند و با رفاقت صحبت ميكردند، لذا ما هم با ايشان راحت صحبت ميكرديم. البته ايشان ابهت خاصي هم داشتند، اما صفاي خاص ايشان باعث ميشد كه با ايشان راحت حرف بزنيم. ما در مقطعي كه جوان هم بوديم، فكر كرديم كه برويم اين " اسدالله عَلَم " را كه در برابر امام آنطور رفتار كرده بود، ترور كنيم. رفتم از ايشان استفتاء كنم، چون هم روحيه ايشان را ميشناختم، هم تقوا و هم ديانت ايشان را؛ لذا فرمايش ايشان بر من حجت بود. رفتم از ايشان پرسيدم كه آيا ميشود عَلَم را ترور كنيم؟ بلافاصله فرمودند: "خدا رحمت كند، نواب صفوي را جايش خالي است. " چون تمام سردمداران رژيم گذشته از نواب صفوي ميترسيدند و خيلي حساب ميبُردند. بعد گفتم كه در هر صورت تكليف چيست؟ فرمودند: "مگر كسي پيدا ميشود؟ " گفتم كه اگر تكليف باشد، خودم ميروم، بعد فرمودند: "نه، مسلمانها، بهطور كلي مسلمانهاي دنيا استعمار زده شدهاند، بايد استعمارزدايي صورت بگيرد، بايد آگاهي داده بشود و مردم آگاهي پيدا بكنند. " بعدها همين مطالب را از امام(ره) شنيدم. خدمت امام(ره) رفتم، تا براي قيام مسلحانه اجازه بگيرم. ايشان فرمودند: "بايد آگاهي داد به مردم ". *زندگي ايشان در چه سطحي بود؟ -زندگيشان در كمال سادگي بود. يادم ميآيد كه يكبار فرمودند كه من شبههي استطاعت براي خودم پيدا شده؛ براي اينكه من حساب كردم اين تلفن براي زندگي من زيادي واجب نيست. دو هزار تومان هم قيمت تلفن بود و ميگفتند كه ميخواهم آن را بفروشم كه يكي از تجار قم متوجه شده بود و اجازه نداد. گفت كه خواهش ميكنم، تلفن را نفروشيد. براي شما كه مرجع افراد هستيد، لازم است. همزمان در منزلشان رفت و آمد زياد ميشد، گرفتارها خيلي ميرفتند، سراغ ايشان. در حل مشكل ديگران هم هر آنچه از دستشان برميآمد انجام ميدادند. به هر حال آن تاجر گفت كه من به شما دو هزار تومان را قرض ميدهم، عجله هم نداشته باشيد. هر وقت داشتيد، تدريجاً بپردازيد و به اين ترتيب ايشان به مكه مشرف شدند. *درباره سلوك معنوي آيتالله شيخ مرتضي حائري توضيح دهيد. _زهد، تقوا و رفتارشان، مشي ائمه(ع) بود. يادم هست سال اول كه تصميم گرفتم منبر بروم، خدمت ايشان رسيدم، تا مشورت كنم، زيرا احساس تكليف كرده بودم كه بايد منبر بروم. بيانم هم نارسا بود، ولي وظيفهاي احساس شده بود. امام را تبعيد كرده بودند و آيتالله گلپايگاني در درس فرموده بودند كه تكليف و وظيفه است كه آقايان منبر بروند و آگاهي داده بشود. *نقش مرحوم شيخ مرتضي حائري در مسير مبارزه با رژيم پهلوي چگونه بود؟ -يكي از اعلاميههاي ايشان كه يك نامه بسيار جالبي بود، من با مرحوم اخوي كوچكم با هم چاپ كرديم كه قاعدتاً بايد در كتاب نهضت روحانيون آقاي دواني آمده باشد. غير از آن معمولاً اعلاميههاي مشتركي را آيتالله حائري، پدرم، آيتالله داماد و آيتالله ميرزا هاشم آملي امضا ميكردند و اعلاميه مشترك داشتند. مبارزات ايشان در طول نهضت ادامه داشت. حتي بعد از انقلاب كه ايشان عضو خبرگان قانون اساسي شدند، همرديفهاي ايشان جزو مراجع بودند، اما ايشان به عنوان اينكه احساس كردند لازم است، آمدند و امام هم فرموده بودند، ايشان حرفهايي را كه ميگويند روي هواي نفس نيست و روي عقيده است. بيش از علميت و دقت آيتالله حائري، صفاي ايشان قابل توجه بود. وقتي هركسي با ايشان يك ساعت مينشست، صفا را در ايشان احساس ميكرد. من يادم ميآيد در هر مجلسي ايشان را ميديدم، ولو اينكه فاصله زياد بود، من همش دلم ميخواست ايشان را نگاه كنم؛ خيلي لذت ميبردم از ديدن ايشان. تقواي ايشان كه خيلي پايبندي عجيب به رضاي خدا داشتند و اينكه بدون رضاي خدا قدمي برندارند و حرفي نزنند. با هر قشري اعم از روحانيون يا غير روحانيون كه برخورد ميكردند، صفاي ايشان كاملاً مشخص بود. *اشاره به حضور رهبر انقلاب در درس مرحوم آيتالله شيخ مرتضي حائري كرديد. آيا توضيح بيشتري در اين خصوص و يا در رابطه با مباحثات خود با رهبر انقلاب اسلامي داريد؟ -من خيلي از مباحثه با ايشان لذت ميبردم. خيلي سريع به اشكالات توجه ميكردند و در بحث خيلي باانصاف بودند. آقا در همان زمان در خودسازي كوشا بودند. من يادم ميآيد ايشان يك وقت فرمودند كه من دلم ميخواهد شما رفتار من را عيناً تكرار كنيد. استدلالشان اين بود كه انسان چون به خودش علاقهمند است، عيب خودش را نميبيند، اما اگر ديگران رفتارش را شبيهسازي كنند، عيوب خودش را ميبيند و متوجه ميشود. آقا از جهت علمي، هم صاففكر بودند، هم اهل مطالعه و هم اهل دقت. دائماً مطالعه ميكردند. ايشان هم فكرشان خوب بود هم حافظهشان. من الآن خيلي خوب يادم نيست، اما ايشان با اين همه گرفتاريها، خيلي چيزها يادشان است. معمولاً كساني كه سرشان شلوغ ميشود، خيلي چيزها را فراموش ميكنند، اما ايشان گاهي جزئيات سابق را بيان ميفرمايند. بعضي چيزها را كه ما به اجمال در ذهن داريم، ايشان با جزئيات به خاطر دارند. من بعضاً در خاطراتم نوشتهام كه فلان كتاب را تمام كردم، اما الآن هرچه فكر ميكنم، يادم نميآيد، ولي آقا گاهي نويسندگاني كه ميروند پيششان، از كتابها ميگويند و نقل ميكنند كه اينها هم از الطاف خداوند است. "الله اعلم حيث يجعل رسالته " خدا بهتر ميداند رسالتش را در كجا بايد قرار بدهد، ولايتش را كجا قرار بدهد و چه كسي مناسب است كه حاكم اسلامي بشود. ايشان براي خدا كاركرده، خدا هم عنايتش را شامل حال ايشان كرده است. *اولين آشنايي شما با آيتالله خامنهاي به چه زماني بر ميگردد؟ -به سال 1335 آن زماني كه ايشان در مشهد بودند. تابستان سال 1335 با مرحوم آقاي عباس غلهزاري كه مدير دبستان قائم در تهران بود و از ياران نواب صفوي به حساب ميآمد، به مشهد رفتيم كه در آنجا آقاي عبدخدايي واسطه بين دوستي ما با رهبر معظم انقلاب شد. ديدار من و آقاي غلهزاري را با ايشان ترتيب دادند كه آنجا فعاليتهاي مشترك را با هم از همان سال شروع كرديم. آن ايام نواب صفوي تازه شهيد شده بود و در مشهد ميخواستند سينماها را در ماه محرم تعطيل نكنند. قبل از آن محرم و صفر و ماه رمضان و شبهاي شهادت ائمه(ع)، تمام سينماها تعطيل ميشد؛ يعني شب شهادت هر يك از ائمه(ع) كافي بود كه يكي از فدائيان اسلام مشهد تلفن ميكرد و به سينما و اين موضوع را اطلاع ميداد و آنها ترتيب اثر ميدادند. ولي بعد از شهادت نواب، ديگر اين قدرت فدائيان از بين رفت. آن سال ميخواستند سينماها را باز كنند كه فعاليتهاي ما باعث شد تا هفده محرم تعطيل كنند، اما از هفده به بعد ديگر فهميدند ما چند نفر بيشتر نيستيم. استاندار خراسان - كه پيش از اين استاندار فارس بود و با با وجود اينكه استاندار شجاعي هم بود و پيش از آن سران عشاير فارس را سركوب كرده بود- در ابتدا وحشت ميكرد و خيال ميكرد ما چندهزار نفر جمعيت جدي و آمادهايم و معمولاً روي ميزش هم اسلحه ميگذاشت. به هر حال از همان زمان آشنايي ما با آقا و فعاليت مشتركمان شروع شد. *از خصوصيات رفتاري ايشان بگوييد. -با اينكه سنشان كم بود و هفده ساله بودند، يادم ميآيد كه ايشان دعاي كميل را از حفظ داشتند، هفتهاي يكي دو شب را زيارت مشرف ميشدند كه با ايشان به حرم ميرفتيم. من خيلي از زيارت خواندن ايشان خوشم ميآمد و تنها سالي كه دهه اول محرم، من تمام ده روز را زيارت عاشورا بهطور مرتب خواندم، سال 1335 بود كه من در مشهد بودم. هر روز ميرفتيم بالاي پشت بام مدرسه نواب - آنجا گنبد حرم حضرت رضا(ع) پيدا بود- اول زيارت عاشورا ميخوانديم، بعد كه تمام ميشد ميرفتيم روضه؛ روضههايي كه معمولاً مقدسين مشهد و آنهايي كه روحيه انقلابي داشتند. با علمايي كه تماس ميگرفتيم در خدمت ايشان بوديم و خدمت مرحوم آيتالله آقاي سيديونس اردبيلي و يا بعدها خدمت مرحوم آيتالله ميلاني و آيتالله قمي ميرفتيم. *آيا ارتباط با علما شامل فعاليتهاي سياسي نيز ميشد؟ -بله، يادم ميآيد كه بعد از قيام 42 رفتيم خدمت آيتالله ميلاني كه پيشنهاد ميدادند و ميگفتند بايد برنامهريزي كرد تا اگر بخواهد قيامي صورت بگيرد، از همهجاي ايران يكمرتبه قيام بشود. ميفرمودند عقيدهام اين است كه بايستي آگاهي فراگير باشد؛ چون اگر از هر منطقهاي جداگانه قيام كنند، شاه سركوب ميكند. همچنين يادم هست يكبار خدمت آيتالله قمي رسيديم. آيتالله قمي هم شجاع بود و هم تعصب ديني خاصي داشت. با رژيم هم شديداً مخالف بود. - پدرشان مرحوم حاج حسين قمي بود كه در زمان رضاشاه براي مسئله حجاب از مشهد به تهران آمدند و ميخواستند بيايند رضاشاه را از اين كار منصرف كنند- در هر صورت رفته بوديم منزل ايشان. يادم هست وقتي خدمت آيتالله قمي رسيديم. وقتي آيتالله خامنهاي صحبت كردند، يك مقدار كه گذشت آقاي قمي فرمودند كه ميگويي من الآن چه كار كنم؟ الآن يادم نيست ما چه پيشنهادي داديم، ولي وقتي بيرون آمديم، آقا به من فرمودند، آمادگي ايشان كامل بود، به قدري كه اگر به ايشان ميگفتي فردا تحتالحنك بيندازيد، در بازار راه بيفتيد و يا بگوييد بازار را تعطيل كنند، ايشان راه ميافتادند. *رابطه دوستي شما بعد از مسئوليتهاي آيتالله خامنهاي هم ادامه داشته است؟ -ايشان در عين اينكه موقعيت خاص را پيدا كردند، دوستان سابقشان و حتي كساني كه فكرش را نميكنيم، فراموش نكردند. خدا رحمت كند آقاي غلهزاري را. پسرشان ميگفت كه پدرم خيلي دلش ميخواست آقا را زيارت كند. گفتم اي كاش شما زودتر ميگفتيد، چون آقا هم سراغ ايشان را از من گرفتند و هم از آقاي عبدخدايي. در بعضي جاها آقا در خاطراتشان به آن مدير مدرسهاي كه از ياران نواب صفوي بود، اشاره كردهاند و منظورشان همين آقاي غلهزاري است. *سؤال آخر ما مربوط به مراودات حضرت آقا با اخويتان، حضرت آيتاللهالعظمي سيد موسي شبيري زنجاني است. از اين مراودات خبر داريد؟ -از وقتي آقا قم تشريف آوردند، با اخوي خيلي زياد انس داشتند، خيلي زياد. اصلاً آقا هميشه از همان قديم با علما ولو با وجود تفاوت سني، زياد سر و كار و انس داشتند. از وقتي قم آمدند مورد توجه بودند، مورد توجه علما و فضلا بودند. با اخوي هم ديگر خيلي زياد. الان هم تماس زياد است. حدود دو سال پيش بود كه نهار خدمت آقا بوديم و اخوي نيز آنجا بودند. آقازادههاشون سر سفره بودند. آقا به اخوي فرمودند كه پسرهاي من كه طلبه شدند، به آنها نگفتم طلبه بشوند، خودشان انتخاب كردند و البته من از انتخابشان خوشحال شدم. زمانيكه يكي از آنها آمد به قم، من نگفتم بيايد درس شما، خودش درس شما را انتخاب كرد و من از اين انتخابش هم خوشحال شدم. آيتالله خامنهاي و آيتالله شبيري خيلي با هم صميمي هستند. آيتالله شبيري معتقدند كه تضعيف اين نظام و تضعيف رهبري جايز نيست. اين اعتقاد ايشان هست، اما همانطور كه آيتالله گلپايگاني اگر مطلبي داشتند، محرمانه به امام(ره) نامه مينوشتند، اخوي هم همينطور، گاهي خصوصي مطالب را براي ايشان مينويسند. يكبار سر مسألهاي با اخوي صحبت ميكردم، اخوي قريب به اين مضمون گفتند كه ايشان (آيتالله خامنهاي) خيلي بزرگواري دارند و عدالت ايشان بسيار مناسب است.
|